مقدمهای من باب تجربههای شما در بازار:
این داستان توسط یکی از کاربران سایت به عنوان یک «تجربه واقعی» به ثبت رسیده است. تلاش بخش «تجربههای شما» محلی برای ثبت نوشتههای تمام افرادی است که قصد به ثبت رساندن تجربههایی دارند که شاید برای دیگران به نحوی مثمر ثمر واقع شود.
داستان این تجربه
یک تجربه در مورد بورس دارم که بنظرم برای کسایی که با این بازار و فضای داخلش درگیرن، خالی از لطف نیست و مطمعنم به کررات شنیدن، میشنوند و خواهند شنید… به قول یارو گفتنی یه مورد انقد برات تکرار میشه تا ازش درس لازم رو بگیری، حالا اینکه چقد تکرار بشه به خودت ربط داره.
من به پیشنهاد دوست صمیمیم، سال ۹۷ یا ۹۸ وارد بورس شدم. اینجوری بود که قبلش هیچ اطلاعاتی در مورد این بازار نداشتم و چون نمیخواستم ریسک زیادی بکنم با عرضه اولیهها شروع کردم. بعد ازمدتی که دیدم واقعن مثله اینکه بازار داره سود میده، کم کم مقدار سرمایه زیادی رو واردش کردم و واقعا هم تو سوده خوبی بودم. اینجوری بگم که یکی از تفریحات سالمم این شده بود که ساعت ۹ صبح، گوشیمو چک کنم و با رنگ سبزی که پرتفوم داشت، گردو بشکنم…!
اینارو گفتم که بگم خیلی خیلی همه چی سبز بود و یجوری بهم القا شده که اره تا ابد قراره اینجوری بره بالا و هر اصلاحی فرصت خرید. (منم اون زمان کمترین اطلاعات تکنیکالی و بنیادی رو داشتم)
یک مدت واقعا اینجوری بود و سرمایم حدودا ۳٫۵ برابر شد. خلاصه سرتونو درد نیارم، بازار افتاد تو اصلاح عمیق یا بهتره بگم روند چرخید و همچنان گفته میشد که بازار داره فرصت خرید میده و یک عده عجول رو میخاد پیاده کن و شما جزش نباشید یا این کف سهم و صدتا دلیل تکنیکالی و بنیادی برات ردیف میکردن که اصلا به فروش فکر نکنی.
بازار ریخت و ریخت…
هر وقت تو بورس این جملات قصار (بولد شده) رو شنیدید، شاخکاتون حسابی بجنب... .
بعدا یک جملهای خوندم که خیلی جالب بود: بازارهای مالی مثل یک وسیله حمل و نقل عمومی میمونه، هر مسافری که سوارش میشه (تریدرها)، دقیقا باید بدونه کجا میخاد بره و کجا باید پیاده بشه.
تجربه نویس: محمدرضا مصلحی