مقدمهای من باب تجربههای شما در بازار:
این داستان توسط یکی از کاربران سایت به عنوان یک «تجربه واقعی» به ثبت رسیده است. تلاش بخش «تجربه های شما» محلی برای ثبت نوشته های تمام افرادی است که قصد به ثبت رساندن تجربه هایی دارند که شاید برای دیگران به نحوی مثمر ثمر واقع شود.
داستان این تجربه
بعد از یکی دو سال کلنجار با بازار، یه بازهی ای رسید که داشتم منظم کار میکردم؛ نه عجله، نه هیجان. با یه مارجین ۳۰۰۰ دلاری، روزی بین ۸۰ تا ۱۰۰دلار سود میگرفتم، مثل ساعت. صبح یه پوزیشن میزدم، سودم که میرسید بیرون میاومدم، مینشستم پای چارتا، کتابا، ویدیوها، که بیشتر یاد بگیرم. حس میکردم دارم آدم اون کار میشم.
یه روز اما یه فکری که نمیدونم از کجای این دنیا اومد و پرتم کرد توی این خیال که با خودم گفتم: «ببین سقف کارت کجاست. تا کجا میتونی بری؟»
شروع کردم صبح زود و تا ساعت ۸ شب ادامه دادم. نتیجه؟ ۱۴۸۷ دلار سود. دوستم که قراره بود بیاد خونهمون زنگ زد که ساندویچ چی بگیرم، گفتم: «هرچی خواستی، فقط بیا ببین چه چیکار کردم!» و قطع کردم.
هی صفحه رو بالا پایین میکردم، هی به مارجین نگاه میکردم و زیر لب میگفتم: «دمت گرم، چی شد!»
اما یه چیزی ولم نمیکرد… عددی که مغزم رو قلقلک میداد: «۱۳ دلار دیگه واسه رند شدن ۵۰ درصد!»
دست رفت روی موس… و شروع کردم به پیاده کردن هر اون چیزی که بلد بودم و نبودم. یه پوزیشن دیگه باز کردم… غافل از اینکه این همزمان ترین کلیک موس توی دنیا بود که با سخنرانی پاول یکی شده بود!
بازار چرخید، درست خلاف جهتی که پوزیشن گرفته بودم.استاپ لاسی که هنوز تنظیم نکرده بودم توی دستم بود و با موس دنبال قیمت میدوید ولی نمیرسید. یه لحظه فقط داشتم نگاه میکردم… پوزیشن به فنا رفت. شاهکارم شده بود مثل تابلوی مونالیزا که یه بچه ۵ ساله براش سیبیل کشیده باشه.
اما قسمت تلخ ماجرا این نبود…از فرداش، من دیگه اون آدمِ قبلی نبودم. اون کسی که با ۱۰۰ دلار در روز راضی بود. ذهنم دیگه دنبال سودهای کوچیک نمیرفت. و اونجاست که بازار آرومآروم شروع میکنه دندون نشون دادن…
تجربه نویس: محمد خاشعی